باران به خانه که رسید با خوشحالی کوله پشتیاش را پرت کرد توی اتاقش و با عجله رفت زیر تخت تا حصیر کوچکی را که مخصوص اردو و پیک نیک بود، پیدا کند. بعد بلند شد و به اتاقش رفت و با چند کاغذ بزرگ، وسایل کاردستی و مداد رنگیهایش برگشت. روی کاغذ بزرگ نوشت: «به سرزمین تابستانی خوش آمدید» و دور سرزمین تابستانی، بستنی، دوچرخه، اسکیت، استخر، تفنگ آبپاش و.... نقاشی کرد و کاغذش را پر از نقاشی و رنگ کرد!