- از متن کتاب:
چهارشنبه بیست و هشتم شعبان آمدیم به دار. و داری هم گله و احشام داشت. شرط خدمت به جا آوردند. همه قسم اسباب گوسفند و بزغاله و غیره آوردند. یک چشمهٔ آب شور، یکی شیرین. جای خوشهوایی بود، آبادی کمی داشت.
شب را آمدیم تا صبح پنجشنبه بیست و نهم شعبان به منزل موسومه به زیرآب. آبش شور بود، هوا هم گرم. آبادیاش منحصر به چند چادر احشام گلهدار بود. آنجا گوسفندش سالی دو بار میزاید. یکی اول بهار، یکی اول پاییز. شب لنگ شد.
امروز صبح جمعه اول ماه مبارک رمضان ۱۳۰۳ ما بیچارهها که باید روزه را بخوریم، رفتیم شکاف کوه با حاجیه آقا و بیبی فاطی، غسل از آب جاری و سی کف آب بر سر ریختن، به عمل آمد. اول ظهر هوا به شدت گرم بود.
این پسرهٔ قاینی محمدحسین نام برای ما یک چشمهٔ آب شیرین پیدا کرد، خیکها را آدمها آبگیری کردند. در همین گرما سوار شدیم. این طفل سه سالهٔ حاجیه آقا که بسیار پسر خوشصورت خوشحالتی است، من و او نهایت دلبستگی را داریم. از شدت گرما مثل ماهی بیآب میطپید.
خودم و تمام مردم نزدیک است هلاک شویم. هم ریگ است، هم کویر. ماه جوزا در گرمسیر بیآب میان کویر نمک. شنیدن کی بود مانند دیدن.