همه شگفتزده رو به تماشاگر خیره شدهاند و هر از گاه ناباورانه به هم نگاه میکنند. محمد کنار نیما نشسته و گوشی تلفن همراهی را به گوش خود چسبانده.
نوشین: من خواب نیستم؟ این واقعیه؟ این واقعن تلویزیون خودمونه؟
منوچهر: دارن اینکارها رُ میکنن که مردمُ بکشونن پای صندوق رأی.
گیتا: دلیلش هر چی میخواد باشه، این اتفاق خوبیه. هیچ فکرشُ میکردی توی تلویزیون همچین برنامهی؟
مرجان: آخه به گروه خون اینها نمیخوره این برنامهها. یه دلیلی داره که ما نمیدونیم.
نیما: هیچ دلیلی نداره جز اینکه این مرتیکه داره با حرفهاش رأی گدایی میکنه.
پدرام: این بدون اجازه این حرفها رُ نمیزنه
سکوت و شگفتی از آنچه که میبینند.
نوشین: ببین چهطور داره با بیستوپنج حرف میزنه؟ رسمن داره بازجوییش میکنه.
سکوت و شگفتی از آنچه که میبینند.
نیما: کاش یکی اینُ ضبط کرده باشه. به خدا این تاریخیه.
گیتا: فکر میکنین تکرارشُ بذارن؟
دیگران میخندند.
گیتا: جدی گفتم.
محمد: دوستهات میدونن صداهاشونُ ضبط میکردی؟
نیما: نه.
محمد: به من بگو اینها کین؟
نوشین: من خواب نیستم؟ این واقعیه؟ این واقعن؟
محمد: این اسمش چیه؟
نیما: نوشین.
محمد: نوشینِ چی؟
نیما: ستوده...
-از متن کتاب-