ابری که از مقابل ماه میگذرد چه حسی دارد؟
پرندهای که روی آسمانخراش نشست؟
کاجی که او را
به شکل فیلی هرس کردهاند؟
دنیا؛
دنیا چه حسی دارد؟
وقتی کاجی از مقابلش میگذرد؟
پیرمردی که از روبهرو میآید و نمیداند
محبوبهی جوانیاش کجاست؟
ترانهای که از شیشهی ماشینی روی خیابان ریخت؟
وقتی نمیداند دهانش
کدام گوشهی دنیاست.
دنیا چه حسی دارد
وقتی غروب اینقدر از قلب من بزرگتر است؟
شهر چه حسی؟
وقتی چراغهایش
یکی
یکی
یکی
روشن میشوند
جدایی؟
جدایی چه حسی؟
وقتی آدمها بیواهمه از او حرف میزنند؟
دود چه حسی دارد
که بالا میرود؟
باد چه حسی دارد...
-از متن کتاب-