کتاب حاضر، روایت شخصیت دختری نوجوان است. دختری که تمام تلاشش را به کار میبندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثهای رخ میدهد و او را در رسیدن به خواستهاش کمک میکند؛ انفجاری که در سال ۱۳۸۷ در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داده و نقطه اوج زندگی او را رقم میزند.
به نقل از مادر بزرگوار شهیده راضیه کشاورز:
سال سوم راهنمایی راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود که بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش که نه، داخل جعبه اسماء متبرکه پیداش کردم.
خلاصه کوتاهی از این عهد نامه:
انشاء ا.. به امید خدا و توکل به خدا چهل روز تمام کارمو خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه. توی این چهل روز که از ۵/۳/۸۵ شروع میشه توفیق پیدا کنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین ا.. و... را بخوانم و گریه کنم. آقا تو رو خدا توفیق اشک ریختن تو این دعاها را به من بده و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی ۵ صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تکرار آیه الکرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه و همچنین شکر نعمتهای خدا و توفیق آلوده نشدن به گناه و نابود کردن نفس اماره و تقویت نفس لوامه را داشته باشم و تسبیحات خانم فاطمه زهرا (س) را همراه با الگو برداری از حجاب،عفاف، ادب و اخلاق ایشان را سر لوحه زندگی خودم قرار دهم.
- گزیده متن:
یک دفعه در خود فرو رفت انگار می خواست حرفی را به زبان بیاورد. نگاه مختصری به من کرد و گفت:«مامان، من یه آرزویی دارم... دعا میکنین برآورده بشه؟»
التماس دعایش، هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود.
خندان پرسیدم: «دختر من چه آرزویی داره؟»
از پنجره آشپزخانه، بیرون را نگاه کرد.
با تک تک لحظات و توصیفات در این کتاب اشک ریختم. دختری کم سن اما با روحی بزرگ و خدامحور که رفتارش، شهید زنده ای را ترسیم میکند که در نهایت در همان نوجوانی به آرزویش که شهادت است میرسد.
به حالات و احوالات این شهیده بسیار غبطه خوردم. خوش به سعادتش. امید که مشمول دعای خیر آن بزرگوار قرار بگیریم.
سپاس از نویسنده محترم و سپاس از اجرای خانم محمدی.
سپاس بی حد از شهیده راضیه کشاورز که منو با خودشون آشنا کردند.
کتابی ارزشمند که کشش خوبی داشت و من در یک جلسه همه اش را گوش دادم. از نظر محتوا و خوانش امتیاز کامل دارد اما در میانه و انتهای داستان صدای موسیقی به یکباره بلند میشد و هماهنگ با صدای متن نبود.