داستان من پیش از تو یک عاشقانه کاملا متفاوت است. عشقی ورای عشقهای زمینی که بیشتر جنبه انسانی و معنوی دارد. لوییزا کلارک ۲۶ ساله با خانوادهاش زندگی میکند و صلاحیتهای کمی دارد و مدام از خواهر کوچکترش، ترینا، کم میآورد. لوییزا که در تأمین خانواده کمک میکند، شغلش را در یک کافه محلی از دست میدهد. بعد از چندین تلاش بینتیجه، بالاخره یک موقعیت استخدامی خاص گیر میآورد: کمک برای مراقبت از ویل ترینر، یک مرد جوان ورزشکار، موفق و ثروتمند که دو سال پیش در اثر یک تصادف، قطع نخاع شده است.
مادر ویل، کامیلا، لوییزای بیتجربه را استخدام میکند تا به زندگی ویل طراوت ببخشد، لوئیزا میخواهد به ویل نوع دیگری از نگاه کردن را یاد بدهد و او را از خودکشی برهاند.
در ابتدا ممکن است به نظر برسد که من پیش از تو هم کلیشهٔ عشق پسر ثروتمند و دختر فقیر را ارائه میدهد اما در واقع اینگونه نیست. عشق بین لو و ویل به سادگی شکل نمیگیرد، این دو شخصیت شگفتیهای زیادی در طول داستان برای یکدیگر رقم میزنند. جوجو مویز به آنها اجازه میدهد که رابطهشان به آرامی، غیر منتظره و فارغ از موقعیت اجتماعیشان پیش برود. لو نمیخواهد اجازه بدهد ویل بدون تلاش و جنگیدن برای زندگی با ناامیدی بمیرد. در مسیر کمک به ویل زندگی لو نیز دستخوش تغییرات اساسی میشود. آنها چیزهای زیادی برای آموختن به یکدیگر دارند لو به ویل میآموزد که چطور بارقههای شادی را در وجود خود پیدا کند و ویل به لو میآموزد که افق فکریاش را گسترش دهد.