یکی از دوستانم میگفت که در خیابانی از خیابانهای تهران میرفتم، ناگهان جوانی دوچرخهسوار کنارم پیاده شد و سلام داد و گفت: «حضرت آقا من سؤالی دارم.» پس از جواب سلام گفتم: «بفرمائید.»
گفت: «اکنون چند سال است از شهادت حضرت امام حسین(ع) میگذرد؟» گفتم: «حدود ۱۳۵۰ سال.» گفت: «۱۳۵۰ سال از شهادت آن حضرت میگذرد باز هم گریه؟!!»
گفتم: «این گریهها علت و فلسفهای دارد ولی در کنار خیابان مجالِ گفتن آن نیست؛ اگر مایل باشی با تعیینِ وقتِ قبلی که هر دو نفر آمادگی داشته باشیم با هم صحبت خواهیم کرد. شماره تلفن خودم را به او دادم و رفتم، اما از تلفن زدنِ او خبری نشد.
طولی نکشید در یک مسجدی به عنوان ختم، منبر بودم و خیلی از جوانها بودند؛ مخصوصاً گروهی از جوانان سیاه پوشیده بودند و نزدیک منبر نشسته و با کمال تأثر اشک میریختند. در میان انبوه جمعیت همان جوان یک ماه قبل را دیدم که میگفت: «گریه برای امام حسین(ع) چرا؟»
پس از پایان منبر، جوانها دورم را گرفتند. من همان جوان را مخاطب قرار داده، گفتم: «چر این قدر منقلبی و این گونه گریه میکنی؟» گفت: «برای آنکه دوستم مرده.» گفتم: «شما برای دوستت که در رختخواب از دنیا رفته است گریه میکنی، ولی ما برای سرورمان حضرت سیدالشهداء امام حسین(ع) گریه نکنیم؟» در جواب از من عذرخواهی کرد و گفت: «حق با شماست.»