داستان در مورد نوزادی کوچک و بامزه است که در جنگلهای هندوستان گم میشود، اما پلنگ سیاهی به اسم باگیرا او را در کنار قایقی شکسته پیدا میکند. باگیرای مهربان نوزاد را موگلی مینامد و پیش خانواده گرگها میبرد تا مادر آنها که خود چند توله دارد او را به فرزندی قبول کند.