از قمری فقط جمجمهاش باقی مانده با جاروی کهنهی موها؛ و از جمجمهاش بیشتر همان دندانهایش که تو چشم میزند و بهنظر میرسد که پشت لبهای چروکیدهاش سبیل خاکستری روییده است و در همان حال که در خیال گنگ و ناباور استادعبدوس دارد کنارهی گودال را گذر میکند تا برسد درِ خانهی او، مثل تکوتوکی از اهالی کلخچان که بعد از چهلسالگی شروع میکردند به هذیانگویی و حرف زدن با خود، زبان گرفته و لب میجنباند. درِ خانهی عبدوس بسته است، بسته بوده، اما قمری دندان مثل روح خودش لای در را باز میکند، وارد حیاط میشود و عبدوس را به نام میخواند. عبدوس همچنان مبهوت و خیره به درِ حیاط مانده است، ناباور و بیاختیار از جا برمیخیزد؛ مثل اینکه بَرَش میخیزانند و وامیدارندش. لحظهها کند میشود، و سامون اولین و آخرین کلام را که گویی در حالتی میان بیداری و خواب بیان میشود، میشنود و حس میکند پدر حرفش را مثل نوک درفش در گوش او میخلاند که «خودت را نگه دار، داری میروی غربت، خودت را نگه دار! حرف یک کلام است!»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۵۴ مگابایت |
تعداد صفحات | 430 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۴:۲۰:۰۰ |
نویسنده | محمود دولت آبادی |
ناشر |