من شهادت میدهم. شهادت میدهم که آن لحظهی مجازات که او بر سکو خواهد ایستاد، لحظهی مرگ نیست؛ لحظهی ورود به ساحتِ دیگری از وجود است که ما فراموشش کردهایم، گمش کردهایم. فراموش کردهایم که میشود همان مسیر مستقیمی را که آمدهایم، بازگشت. به دوراهیهایی بازگشت که یکبار در آن از یک مسیر رفتهایم. اینبار اما میتوانیم از مسیر دیگری برویم؛ بگذریم و بگذاریم تاریخ فروبریزد و مسیر خطیِ تاریخ پارهپاره شود و تاب بردارد و منحنی شود و هر کس از هر مسیری که خواست برود و ساحتِ خودش را و تاریخِ خودش را داشته باشد. شما میتوانید بازگردید به آن دوراهیهای دیرین. اگر دوست داشتید انقلاب رخ بدهد از همان مسیر قبلی بروید و اگر دوست داشتید رخ ندهد یا پشیمان شدهاید، از مسیر دیگری میروید و تاریخ را میگردانید و جور دیگری طی میکنید تاریخ را و مسیر زندگیتان را. اینجوری هر کدام تاریخ خودمان را داریم؛ ساحت خودمان را.
من شهادت میدهم که او نمُرده است و اینها خاطرات گذشته نیست که صاعقهوار بیایند و به ذهنِ مُردهاش اصابت کنند. هر آنچه از سر خواهد گذراند، و شما خواهید دید، نه تجربیات یک روح، بلکه همهی اینها، از همین لحظه و همین جا رخ خواهند داد، همگی در ساحتی از ساحاتِ گمشدهی زندگی، که ربطی به حیات معنوی ندارد و ربطی هم به جهانِ مرگ ندارد (زیرا که او نمُرده است و من این را شهادت میدهم و باز هم شهادت خواهم داد بعداً). این ساحتِ گمشده ــ که نامی ندارد جز ساحتِ گمشده ــ تنها در همین جا، در همین صفحهها، و به معجزهی همین سطرها رخ خواهد داد، نه در هیچ جای دیگر.