«ناقالدی»، دیو سرما، به دنبال «بهار خانم» میگردد تا مانع ازدواج او با «نوروز» شود. «ناقالدی» با کمک کرکس خانه «بهار خانم» را پیدا میکند و با حرفهای دروغین او را گول میزند و با خودش میبرد. نوروز به روستا برمیگردد و با اهالی روستا به دنبال «بهار خانم» میروند. در پایان داستان «بهار خانم» و «نوروز» با هم ازدواج میکنند و همه جا پر از عطر عید میشود.