گوش کن! در عمق سه مایلی جنگل، درست زیر خط الراس آرنوت، سکوتی سنگین اطراف را فراگرفته و در آن فضای خاموش رو به جلو قدم برمیداری... صدای هیچ پرندهای به گوش نمیرسد. در این گوشه از جنگل، حتی در اواسط تابستان هم پرندهای به چشم نمیخورد، چه برسد این موقع از سال و در این هوای سرد و مرطوب... درختان بلوط و گردو در هر گوشه سر برآوردهاند، اما هیچ جنبندهای در بینشان به چشم نمیخورد. حیوانات وحشی در اعماق زمین و در میان غارهای تنگ یا تنههای توخالی درختان پنهان شدهاند و پوستهای پشمین و نرمشان، آنها را گرم نگه میدارد. عمق برفی که روی زمین نشسته آنقدر زیاد است که قاطر تا بالای رانهایش در برف فرو رفته و پاهایش از نظر ناپدید شده است. هر چند قدمی که به جلو برمیدارد تلوتلو میخورد، با بیاعتمادی خرناسی میکشد و در میان آن سفیدی بیانتها، سنگهای سست و چالهها را بررسی میکند. تنها نهر باریکی در آن حوالی به چشم میخورد که آب شفافش بر روی بستر سنگی میخروشد و تا جایی جلو میرود که در افق محو میشود.