آمده بودم پی گفتن. بیابان مرا به خود میخواند تا او را بسرایم. تا عظمت بیابان را شعری بسازم. همیشه پرسه در تنهایی الهام بود برایم اما این بار اینگونه سرشته شدم. ناگهان از دور ستارههایی دیدم. نزدیک شدند. گویی اشک میریختند بر تنه بریده درخت سدر و دور میشدند. سدر جوانه زد. صدای همهمه مردمانی را که نزدیک میشدند حس میکردم اما برایم فرصت ماندن نبود؛ دوس ت داشتم ستارهها دنبال کنم. پی ستارگان دویدم.