توی کمپ تابستونی، بچهها دور میز نشسته بودن که دوباره سر و کلهی پیتر پیدا شده بود.
اون عاشق این بود که بقیه رو دست بندازه؛ مخصوصا با شوخیهای لفظیِ معروفش.
هر دفعه که این کار رو میکرد، همون حرفهای همیشگی توی فضای کمپِ کاجِ تنها طنین میانداختن: ها ها! گیرتون آوردم!
حتی صمیمیترین دوستانش ویک، جِی و مَت هم از دست شوخیها و جوکهای پیتر در امان نبودن.
حتی وضعیت اونها از بقیه هم بدتر بود چون توی کابینِ پیتر بودن و این موضوع باعث میشد که راحتتر هدف قرار بگیرن.