بخشی از داستان:
شکلات برای آدم خوب است، درست میگویم؟ به چشم اِوی، اگر کَمَش خوب بود، زیادش دیگر معرکه میشد. مشت مشت شکلات میخورد و ظاهرش هم بهخوبی این را نشان میداد. سخت تلاش میکرد تا با هیکلش کل خانه را بگیرد.
خود من شخصاً فکر میکردم که ماهیگیری برای آدم خوب باشد. هوای آزاد، بوی دریا، سکوت و آرامش. خودمانیم، چی بهتر از این؟ و اگر کمش خوب است، بیشترش بهتر است.
اوی ولی با من موافق نبود. ظاهراً آنچه که او فکر میکرد برای «هردویمان» بهتر است، این بود که من در خانه بنشینم و منتظر بمانم تا او برای شکلات بیشتر هوار بکشد. صدایی که نمیشود نشنیدهاش گرفت. گوشخراش و اغلب هم خشمآلود، صدای گچ روی تخته سیاه از آن بهتر است.