بخشی از داستان:
به محض اینکه قهوهی صبحش را تمام کرد، باریستا بالای سرش ظاهر شد و فرمی را جلوی رویش روی میز گذاشت: «اگه از قهوهتون لذت بردید...»
قبل از کلاس استاد به کمکش آمد و در لفافه اشارهای هم به فرم نظرسنجی اساتید در وبسایت دانشگاه کرد.
در کلاس گوشی موبایلش زنگ خورد. نمایندگی بود که به بازخورد مثبت او در مورد تعویض روغن خودرویش در روز گذشته نیاز داشت.