بخشی از داستان:
در خانهی من یک روح پرسه میزند، خودم دیدمش.
همیشه ذهنم را نسبت به این موضوعات باز نگه داشتهام و هرگز واقعاً به سمت یک عقیدهی خاص جهتگیری نکردهام، برنامههای تلویزیونیای را دیدهام که سعی داشتند مجابمان کنند که ارواح حقیقت دارند و برنامههای دیگری که جعلیبودنشان توی ذوق میزد (گوگل همیشه هم دوست شما نیست). اما آنچه بعداً اتفاق افتاد، همهچیز را در نظرم تغییر داد. یک روز صبح در حمام بودم که او را دیدم. دندانهایم را مسواک زده و همانجا ایستاده بودم و در آینهی مربعیشکل بالای کمد به خودم نگاه میکردم. در خانه تنها بودم پس میتوانید تصور کنید چقدر شگفتزده شدم وقتی دیدم که آنجا در بازتابِ تصویرْ درِ حمام بهآرامی پشت سرم باز شد.
مبهوت و وحشتزده، فوراً چرخیدم و زنی را دیدم که وارد حمام شد و به سمت وان رفت. میتوانستم آن سوی بدنش را ببینم و بلافاصله متوجه شدم که چه چیزی جلوی رویم قرار دارد.
گرچه او اصلاً شبیه به روحها نبود- همیشه گمان میکردم که ارواح ظاهری ترسناک دارند، در صورتشان مرگ خانه کرده و نگاهی خالی از چشمان مردهشان که دیگر پلک نمیزند به بیرون خیره میشود. اما در عوض روبهرویم زنی زیبا و جوان قرار گرفته بود.
لاغر بود و موهای بلند مشکی صورت فوقالعادهاش را قاب گرفته بودند. چشمانش آبی روشن و پوستش صاف و شفاف بود، اصلاً شبیه به آن چیزی نبود که از ارواح انتظار داشتم.
سر جایم میخکوب ایستاده بودم و او را تماشا میکردم که لبهی وان نشسته و درپوش را در سوراخ وان فرو میکرد. بعد دستش را جلو برد و شیرهای آب را چرخاند، هم متعجب بودم و هم کمی عصبانی؛ از اینکه یک روح همینطوری سرش را انداخته و آمده توی حمام من و میخواهد برای خودش آبتنی کند.