زاک که از هیجان در پوست خود نمیگنجید، گفت: «دیگر نمیتوانم بیشتر از این برای اتفاقاتی که امشب خواهد افتاد صبر کنم!»
دریک پرسید: «پس امشب پدرت آن ربات را به خانه میآورد؟»
زاک گفت: «بله. این ربات نمونهی جدیدی از ماشینهای انساننماست که پدرم در کارخانهی صنایع نبولن در ساختنش کمک کرده است.»
زاک ادامه داد: «ما قرار است آن را در خانه امتحان کنیم. اگر خوب بود، این ربات در سیارهی اونیو به تولید انبوه میرسد.»