همانوقت که در را بهرویم باز کردند باغچه را دیدم، فقط چند لحظه. گفتم باشد، در همان آستانه ورودی گفتم خانه را میخرم. فیالمجلس خریدمش. مبلغ را پرداختم، نقد.
خانه حالا شده است خانه تمام فصول. به اسم پسرم ثبتش کردم. به هردوی ما تعلق دارد. پسرم همانقدر به این خانه وابسته است که به من؛ این را حالا میفهمم. پسرم تمام چیزهایم را توی خانه حفظ کرده. هنوز هم میتوانم اینجا تنها باشم. میزم را هنوز دارم، تخت و تلفنم را هم همینطور، تابلوها، کتابها، سناریوی فیلمها. به این خانه که میروم پسرم خیلی خوشحال میشود. سعادت پسرم سعادت زندگی اکنونم است.
در جایی از کتاب خانم دوراس میفرمایند که: «بدم نمیآید که به پرشیانگویی ادامه دهم.» عصارهی این کتاب هم همینه؛ پریشانگویی خانم دوراس!
بنده که علاقهای به خواندن پریشانگویی نویسنده نداشتم. پیشنهاد هم نمیکنم.
4
یه سبک جدید رو خوندم وبخش نوشتن همین وتمام عالی بود