گاوی تنها در جزیرهای دور دست زندگی میکرد. گاو تنها خیلی پراشتها بود، از صبح که از خواب بیدار میشد تا شب همه علفهای صحرا را میخورد. شب که میرسید غصه میخورد تمام علفهای صحرا را خورده و چیزی برای فردا باقی نمانده است. او آنقدر غصه میخورد که هیکل چاق او که تمام روز را علف خورده بود به اندازه تار مویی لاغر میشد...