اولین باری که من و خانوادهام به خونهی سبز با پنجرههای بزرگش رفتیم و تاب، سرسره و باغچهاش رو دیدیم، مادرم توی حیاط پشتی یک صندلی گذاشت.
روش نشست و گفت که دیگه نمیخواد از جاش بلند بشه.
من و مادربزرگم تایس تایس به اطراف باغچه نگاهی انداختیم و اون بوتههای گوجه، لوبیا سبز و هندونههایی که دقیقا مثل شکم مامانم گرد بودن رو بهم نشون داد.
بعد تایس تایس روی زمین زانو زد تا خاک رو لمس کنه…