خیال برای پیشرفت کردن مثل سم است. این را همه میدانند. اما خب خیالزدگی درست مثل سرماخوردگی ناگهان بر آدمیزاد عارض میشود. خیال مثل ویروس آنفولانزا توی سرش پخش میشود و تمام حفرههای مغزش را پر میکند، گلودرد و سرفه ندارد، ولی تب میکند و هذیان میبیند. تصویرها به شکل تصاعدی توی سرش زاد و ولد میکنند و با جریان خون توی تمام بدنش پخش میشوند و البته به طرز غریبی اعتیادآورند.
حنا هم اولش اصلاً باور نمیکرد به این راحتی معتاد شود. حتا خیلی وقتها که خیال ناگهان بین روز دچارش میکرد، آگاهانه به خودش وقت میداد. مثلاً به ساعتش نگاه میکرد و میدید ۱۰ دقیقه به ۱۰ است. به خودش میگفت تا ۱۰ کمی مزهمزهاش میکنم و آن را ورز میدهم. بعد به خودش میآمد و میدید ۴۰: ۱۱ دقیقه است، آن وقت حالش مثل خماری بعد از نشئگی خراب میشد. از طرفی از اینکه دستش به چیزی که خیالش کرده نمیرسید، کفری و کلافه بود و از طرف دیگر حس جلف بودن و سبکسری به او دست میداد...
-از متن کتاب-