زندگی میرهولد، حدود شصت سال پیش، در زندان مسکو به پایان رسید. او که تقریبا هفتاد سال داشت، دو سه دهه از زندگیاش را وقف تئاتر روسیه کرده بود ـ تئاتری که پس از انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷، تحتتأثیر کمونیسم، پررنگتر شده بود. حال پس از یک دورهی طولانی نوآوری و تجربه در زندگیاش، حضور او بهعنوان یک هنرمند بزرگ تئاتر از نظر بزرگان روسیه خطرناک بهنظر میرسید. برای اینکه به جاسوسی اعتراف کند، او را شکنجه کردند و در نهایت، کمی پس از شصتمین سالگرد تولدش به ضرب گلوله کشتند. این آخرین ستیز زندگی میرهولد بود. او به دلایل مختلف، از نظریات تئاتریاش گرفته تا همکاریهایش با دیگران، حتی در دامنهی گستردهای از تماشاچیان مخالفش، همواره موضوع بحث بوده است:
«اگر همه اثر تو را بپسندند، در واقع اثر تو مهمل است. اگر همه آن را رد کنند، پس ممکن است که چیزی در آن باشد. اما اگر عدهای بپسندند و عدهای دیگر آن را رد کنند، اگر بتوانی تماشاگران را به دو قسمت تقسیم کنی، مطمئن باش که اثر خوبی ارایه کردهای.»