درباره قل اول: بچه ی سوراخ، گوسی بع بعو و برادران نیوتن
مامانتاریک میخواست برود بیرون برای خودش ماتیک و ریمل بخرد و هیچ دوست نداشت دو تا بچهی کلهپوک را دنبال خودش راه بیندازد.
گوشهی ناخنهایش را جوید و گفت: «بچهها! بیاین یه کم قایمموشک بازی کنیم.»
خل قابلمه را از روی کلهاش برداشت و گفت: «ولی ما که موش نداریم که...»
چل با کفگیر قایم زد توی سر خل و گفت: «مامان گفت موشک، میمونِ گراز!»
خل گفت: «موشک؟ با مامان؟ ولی ما که مامان نداشتیم.»
چل و مامانتاریک، خل را نگاه کردند. خیلی عجیب نگاهش کردند. انگار یک آدمفضایی بود، یا یک خیار دریایی. خل گفت: «آهان! یادم بیفتاد. من میگم بیاین قایممیمونک بازی کنیم.»