
درد
نسخه الکترونیک درد به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره درد
زن گفت: «شما خبر دارید که بلسن آزاد شده؟» من از آن بیخبرم. یک اردوگاه دیگر هم آزاد شده است. زن گفت: «دیروز بعدازظهر.» فهرست اسامی فردا منتشر میشود. زن از آن چیزی نگفت، من اما میدانم. باید رفت بیرون، روزنامه خرید و فهرست را خواند. نه. روی شقیقههایم ضربانی را که تندتر میشود میشنوم، نه، من آن فهرست را نخواهم خواند؛ هرچند اول از همه باید فهرستها را بررسی کرد. سه هفته است که با جد و جهد آن را دنبال کردهام، ولی هنوز چیزی دستگیرم نشده است. هرچه فهرستها و همینطور انتشارشان بیشتر میشود، شمار آدمها در فهرست اسامی کاهش مییابد. صورت اسامی تا مدتها میتواند ادامه داشته باشد. گویا تا وقتی من خواننده آنها باشم اسم او را نخواهم یافت. لحظه حرکت فرامیرسد. برخاستن، سه قدم برداشتن، رسیدن به پنجره: دانشکده پزشکی کماکان همانجاست، و همینطور رهگذران. وقتی هم به من خبر برسد که او دیگر برنخواهد گشت اینها باز همچنان به عبورشان ادامه میدهند. یک آگهی فوت چاپ شده است. این روزها مردم را در جریان میگذارند. زنگ میزنند: «کی است؟» ــ «یک مددکار اجتماعی از طرف شهرداری.» ضربان شقیقهها ادامه دارد. باید به این ضربان خاتمه دهم. زوال این ضربان به مرگ من بسته است، مرگی که شقیقههایم را خرد خواهد کرد و در این مورد نمیتوان خود را فریب داد. متوقف کردن ضربان شقیقهها. متوقف کردن؛ آرام کردن قلب. قلب اما هیچوقت بهخودیخود آرام نمییابد، باید کمک کرد. توقف کامل عقل؛ عقلی که فرّار است و از مغز میگریزد. پالتویم را میپوشم، میروم بیرون. سر راهم زن سرایدار میگوید: روز بهخیر خانم "ل".
نظرات کاربران درباره درد