بالای تپههای سانبری، روبه روی پارکِ خیابونِ مارکت، توماس کرگدنه و الیور پلیکانه که دوستهای خیلی صمیمی بودن، در همسایگی همدیگه زندگی میکردن.
در فصل بهار، صبحهایی که هوا خنک بود، اونها به سمت بالای تپهی مَونتِن بروک دوچرخه سواری میکردن تا بتونن نسیمی که از درختهای پام پام عبور میکرد رو سر راهشون به پارکِ خیابونِ مارکت حس کنن.
یک روز، اونها چیزی رو کشف کردن….
یک پوتینِ بزرگ و سیاه که در اثر آب و هوا کمی پوسیده بود و هفت تا سگکِ روش دیگه فرسوده شده بودن.