همانطور که بچهی بفهم و بچهی نفهم داریم تا دلتان بخواهد واژهی بفهم و واژهی نفهم داریم.
بچهی بفهم با یک اشاره حواسش را جمع میکند و مواظب همهچیز هست، اینکه چطور به خانعمو سلام کند، کجای دست عمه را ببوسد و چطور به مهمانها لبخند سفارشی بزند. بچهی نفهم تو سرش هم بزنی، کار خودش را میکند؛ مثلاً بعد از اینکه با نینیهای مفو دست داد و روبوسی کرد و لپشان را چندبار کشید، آخر کار میرود سراغ خانعمو. از کنار موجودِ مهمی مثل عمه بیاعتنا رد میشود انگار از کنار تشت آب یا جارو و خاکانداز و فوقش جاروبرقی رد شده است. معلوم است در آینده، عمه به او محل سگ نمیگذارد. هر عملی را عکسالعملی است...
واژهی نفهم به اندازهی واژهی بفهم ارزش دارد، زیرا اگر نباشد، فرق این دو را کسی متوجه نمیشود. اگر بچهی نفهم از ریشه خلق نشده بود، چطور میتوانستیم بچهی مؤدب و بفهم را شناسایی کنیم؟