اون روز دانش آموزهای کلاس آقای جوگَدور خیلی هیجانزده بودن.
معلمشون بهشون گفت:"امروز قراره یکم باهم خوش بگذرونیم. اولین کاری که ازتون میخوام انجام بدین اینه که کفشهاتون رو از پاتون در بیارین و اونها رو توی کلاس به ردیف بچینین."
اولش همهی بچهها ریز ریز خندیدن.
هیچ کدومشون نمیخواستن نفر اولی باشن که کفشهاش رو در میاره و منتظر بودن که یکی داوطلب بشه.
فرِدی فالو که دید سالی داره کفشهاش رو در میاره، خودش هم دست به کار شد.
خیلی زود، همهی دانش آموزهای کلاس آقای جوگدور، کفشهاشون رو از پاشون درآورن و اونها رو به ترتیب جلوی کلاس چیدن.