در روزگاران قدیم، توی یک جنگلِ با شکوه که داخلش رنگهای سبز و طلایی زیاد دیده میشدن، روستای کوچیکی وجود داشت.
دقیقا در مرکز این روستا، یک آتیش بزرگ درست شده بود که کتریهای سنگینی روش آویزون بودن و با فاصلهی کمی ازشون، چندین خونه که از چوب و پوست درخت ساخته شده بودن، وجود داشت.
اونجا همیشه در صلح بود و مردمش زندگیِ زیبا و سادهای داشتن.
هر شب، بچههای اهالی روستا دور آتیش کنار هم مینشستن و صورتهاشون رو با نور و حرارت شعلههای رقصنده گرم میکردن.