در اثر حاضر این ماجرا روایت میشود:هنگامی که حضرت مسیح(ع) را به جای((باراباس)) مصلوب میکنند کینه و نفرت پیروان مسیح علیه او برانگیخته میشود.همه او را از خود میرانند و ملعون میخوانند.اما باراباس که از کودکی پدر و مادری برای خود نمیشناخت و کارش راهزنی بود، به این کینه و نفرتها انس داشت.آن چه او را رنج میداد ایمان پیروان مسیح بود که او آرزو داشت خود بدان دست یابد. باراباس تنها و سرگردان در جست و جوی این ایمان برمیخیزد.به محله کوزهگران، رنگرزان، دستفروشان و کارگاههای آنها میرود و با آنها گفت و گو میکند.رومیان او را به بردگی میبرند و هم زنجیرش که مسیحی است در قعر زمین و در تاریکی معدنها و در زیر ضربات تازیانه به او درس ایمان میدهد...ولی سایه شک و تردید همه جا او را دنبال میکنند و...