اون روز کایلو و مامانش قرار بود باهم به سراغ باغچهشون برن و کمی باغبونی کنن.
مامان از توی انباری چندتا دستکش و ابزار باغبونی بیرون آورد و بعد یک کلاه آبی لبهدار رو از روی جارختی برداشت.
کایلو ظرف آبپاش رو از مامانش گرفت و به سمت گلهای توی باغچه رفت، اما دقیقا همون لحظه، صدای بم غرشی رو از بالای سرشون شنیدن.
کایلو ظرف آب پاش رو کنار گذاشت و رفت تا دنبال دوستش سم که تو همسایگیشون زندگی میکرد بگرده.