کورنل استی، آخرین اثر نویسندهی شهیر مجارستانی، داستان نویسندهای است که از وقتی به یاد دارد دوست و همزادی عجیب همراهش بوده به نام کورنل استی. هر چه نویسنده مقید و دستبهعصا زندگی کرده، استی بیقید و رها از دو جهان. آنقدر که راهشان از هم جدا شده و یکی زندگی آرامی برگزیده و دیگری به سفرهایی ماجراجویانه در جهان رفته. حالا این دو دوست پس از سالها جدایی، سالهایی که در آن استی جهان را گشته و به نام همزادش، آشوب به پا کرده و صورتحسابهای ناپرداخته و دخترکان گریان را روانهی خانه او ساخته، دوباره همدیگر را میبینند و تصمیم میگیرند کتابی مشترک بنویسند. کتابی با دو نویسنده دربارهی یک زندگی. کتابی به نام کورنل استی.منتقد سایت پابلیشرز ویکلی درمورد این اثر مینویسد: «نویسنده به خوبی حس تحسین و غبطهی راوی را نسبت به استی به تصویر میکشد. و همین حس را در خواننده برجای میگذارد. ترکیب این دو جادویی است: یکی صددرصد قانونمند و دیگری در حال قانون شکنی.»در بخشی از کتاب کورنل استی میخوانیم:یک شمع روشن گذاشت توی دستم.با اصرار بهم گفت: «پردهها رو اتش بزن. خونه رو آتش بزن.دنیا رو آتش بزن.»یک چاقو هم توی دستم گذاشت.با هیجان گفت: «بکنش توی قلبت. خون سرخه. خون گرمه. خون قشنگه.»جرئت نمی کردم پیشنهادهایش را عملی کنم، ولی از این که او جرئت میکرد افکار من را به زبان بیاورد خوشحال بودم. چیزی نگفتم، لبخند خشکی زدم. ازش میترسیدم و جذبش شدم.