روز عید پاک بود.
کایلو، خواهرش رزی و پدر و مادرشون قرار بود که چند روزی رو توی مزرعهی عمو فِلیکس بگذرونن.
همهی اعضای خانواده از روز اولی که به مزرعه رسیده بودن بهشون خوش گذشته بود و کایلو از اینکه وقتش رو با دخترعمو و پسرعموی مورد علاقهاش آماند و امیلیو میگذروند خیلی خوشحال بود.
کایلو روزها توی محوطهی مزرعه میگشت و حیوونهای مختلفی که عمو فلیکس پرورش میداد رو می دید.
از همه بیشتر عاشق بچههای تازه به دنیا اومدهی حیوونها بود.
یکبار عمو فلیکس یک جوجهی کوچولو رو توی دستهاش گذاشت و…