آلبرت موشه و خانوادهاش توی سوراخی تو کنج آشپزخونهی آدمها زندگی میکردن.
اون روز آلبرت و خواهرش وندا توی خونه تنها بودن.
آلبرت داشت توی کابینت رو زیر و رو میکرد که خواهرش وندا وارد آشپزخونه شد و پرسید:
"دنبال چی میگردی؟"
برادرش درحالی که هنوز سرش توی کابینت بود با صدای خفهای گفت:
"میخوام مافین درست کنم، خودم تنهایی."