آب خوش
من نه جیغ بنفش میکشم
نه سیگار برگ کوبایی.
من نه کافه میخواهم
نه قهوه،
نه اطوار پیچیده
و نه چه و چه و چه...
هیچکدام از اینها
به دل شعر ساده من نمینشیند.
من پیادهرویی خزان زده میخواهم؛
که دستان زمستان را بگیرم
و با هم قدم بزنیم
تا کوی بهار.
من برای گلویم
یک لیوان آب خوش میخواهم...