داشتن یا نداشتن رؤیا، این همان داشتن یا نداشتنی است که روزگارِ آدم را میسازد، حال آدم را خوب میکند یا بد، آدم را مینشاند سرجایش در جهانی که ساخته. آدمها جمع میشوند، جامعه میشوند و داشتن یا نداشتن رؤیاها همان داشتن یا نداشتنی است که...
گاهی حواسمان به رؤیاهایمان نیست، حالا یا کار مهمتری داریم یا دوروبرمان آنقدر سخت میشود یا هر دو. اینگونه میشود که رؤیاها میروند، نمیمانند، بعد هم برگشتنشان سخت میشود یا جایی، زمانی برمیگردند که آنقدرها به درد نمیخورد. درهرحال تا خیلی دیر نشده باید برگردند که زیستن بیرؤیاها، دور افتادن از خود است. خوب است حواسمان به رؤیاهای دوستان و نزدیکانمان هم باشد و برای رسیدن آنها به رؤیاهایشان هر کاری از دستمان برمیآید، بکنیم.
شعرهای این کتاب حاصل کلنجار من با رؤیاهایم، رابطه، دوست داشتن، گذشته، جنگ و چند چیز دیگر است که در ادامهی این متن به بخشی از آنها اشاره میکنم.
اشاره کنم به رابطه که رگهایی دارد برای ساختن ارتباط. مراقب این رگها باشیم، گاهی گرفتگی پیش میآید مانند آنچه بر سر رگهای قلبی خسته میآید، آنژیوگرافی یا عمل قلب باز، گاهی هم بیآنکه کار به آنجا بکشد مراقبتها کارساز میشود یا نمیشود. این مرا یاد لولههای لاستیکی میاندازد که داخل کولرهای آبی قرار میگیرند و اگر هر سال رسوبهای دیوارهی لولهها را بیرون نریزیم، یک وقت میبینیم کولر دیگر کار نمیکند، آن کاری را که برای آن ساخته شده نمیکند، خنک نمیکند. رگهای رابطه هم نیاز به رسیدگی دارد، لازم است گاهی رگهای رابطه را درآوریم و گرفتگیاش را رفع کنیم، رسوبها را تمیز کنیم. اینها البته حواسجمعی میخواهد، دانستن، پذیرفتن، نرم شدن، گذشتن و چیزهایی که هر کدام پیچیدگیهای خاص خودش را دارد.
اشاره کنم به «اسب درون»، حواسمان به «اسب درون»مان باشد که کودکیها پُر است از تاختنش. طبیعی است که رفتهرفته از تاختنش کم شود اما اگر تلاش کنیم کمی از وقتش را برای تاختن بگذاریم کنار، خوب میشود چون اسبها بیتاختن، نیست میشوند. مراقب باشیم نه سواری دهد نه سرکش شود و مهمتر از همه اینکه خسته و خاموش نشود، البته که کار سختی است چون گاهی محیط، اشیا، شرایط، آدمهای دوروبر، گذشته و حتا کلماتی که در کتابی خاکخورده زندگی میکنند، میتوانند حالوهوای این اسب را زیرورو کنند. برای اینکه بتوانیم آنجا که لازم است افسارش را بکشیم و آنجا که لازم است رهایش کنیم بتازد، انرژیای لازم است که از دوست داشتنها میآید. این انرژی گاهی آنقدر کم میشود که کم میآوری و حاصلش میتواند همان گرفتگی رگهای رابطه باشد یا لولههای لاستیکی کولر آبی.
اشاره کنم به گذشته، میدانم که آنچه در هر لحظه میسازم همواره تبدیل به گذشتهی من میشود؛ همواره با من است. گذشتن از گذشته، کاری سخت و گاهی غیرممکن است، مهارت میخواهد. گذشته، رابطهها را شکل میدهد. گذشته بخش مهمی از «بودن» است، منظورم فقط هویت نیست، «بودن» به این معنا که وجود داشتن ما در آن است، جزء ماست. گاهی یک مشت کلمه بهراحتی هزاران معنی عزیز را که سالها وجود داشته، روی سرت خراب میکند که ساختن دوبارهی آن، سختیِ بسیار است و گاهی فرصتی تمامشده. حالا که کلمات به اینجا رسیدند نانوشته نماند، این روزها زندگی مهارتهای زیادی میخواهد مثل مهارت گذشتن از گذشته برای وقتهایی که گذشته به جان حال میافتد و میخواهد آینده را خراب کند، مثل مهارت لذت بردن که گاهی یادمان میرود این لذت بردن. لذت بردن از هر پدیدهای مهارت خاص خودش را میطلبد چون هر پدیدهای زیباییشناسی خاص خودش را دارد، تا از زیباشناسی کوبیسم سر درنیاوریم نمیتوانیم لذت لازم را از آن ببریم. برای لذت بردن از زندگی هم همینطور است، بهخصوص امروز با اینهمه پیچیدگی، تازگی و البته ناشناختگی.
اشاره کنم به «نگفتهها»، نگران حرفهایی که نگفتهایم نباشیم، سالهای نیامده آنها را مانند عتیقههای زیرخاکی از درونمان میکشند بیرون. این شاید به درد خودمان نخورد اما میتواند غبار را از روی حقیقت بردارد و به درد دیگرانی بخورد که به راه ما میروند. این هم به «اسب درون» مربوط است و امیدوارم نگفتنها، اصطبلنشینش نکند.
اشاره کنم به «جنگ»، خیلی چیزها هست که رفاقت آدم با خودش را خراب میکند. اگر مراقب باشم جنگی بین من و خودم نباشد، میتوانم امیدوار باشم به روزهایی که از راه میرسند. یک چیز دیگر اینکه جنونِ هر جنگی در جهان از جایی آغاز میشود که رفاقت کسی با خودش خراب میشود. جنگ به جان گذشته میافتد و حال آدم را خراب میکند، تعادلش را بههم میریزد و رابطهها را رنج میدهد، حالا میخواهد جنگ انسان با خودش باشد یا با دیگری، کشوری با کشوری یا هر جور دیگری.
اشاره کنم به لحاظِ اجتماعی و انسانیِ «بودن» ما که در شکل دادن به رابطههایمان نقش مهمی دارد، حتا رابطههای خیلی شخصی و این میتواند بخشی از یک تلاش تاریخیِ عمومی باشد برای رهایی انسان، رهایی از بندی که قدرت همواره بر آن مینهد. اگر میخواهیم چرخ زندگیمان اسیر چرخدندههای تاریخ نباشد، باید بروز باورمان بر جریان قدرت چیره شود و برای این بروز، باید با خود صادق بود. در این میان توجه کنیم به آگاهی که آگاهی در این سرزمین از نان شب هم واجبتر است. در این سالها کار به جایی کشید که نان شب بهسختی گیر آمد به این خاطر که آگاهی ما قدرت لازم برای ساختن روزگار ما را نداشت. تلاش برای آگاه شدن و آگاه کردن مربوط به تمام زندگی است با تمام جزئیاتش. استفاده از لحظات عمر برای ساختن آگاهی، ساختن آینده است و جدا از آنکه نتیجهی کار مهم است، تلاش برای ساختن آگاهی مهم است. میخواهم بگویم لذت مبارزه را از دست ندهیم.
و باز هم اشاره کنم به «رابطه»، گاهی فکر میکنم رابطه مثل دریاست، جاهای کمعمق دارد و عمیق. گاهی که توفانی میشود، جاهای عمیق و کمعمقش درهم میشود بهخصوص نزدیک ساحل. آنچه رابطه را نگه میدارد جاهای عمیق آن است، یعنی اگر رابطهای جاهای عمیق داشته باشد میتوان از آن برای زنده نگه داشتنش استفاده کرد و هر قدر توفان با موجهایش سطح را بههم بریزد، عمقْ این امکان را میدهد که دریا دوام بیاورد و رابطه البته. علاقهی عمیق گاهی بدون کلمهها کار خود را میکند، حتا سالها بیآنکه کلامی درخور ردوبدل شود رابطه زنده میماند و بهبود مییابد، البته که سخت است از سرانجام خوب اینگونه زیستن اطمینان یافت اما راهی است که در سختی علاقه به کار میآید.
در نهایت سپاس میگزارم پیش رفیقان کلماتم؛ مرتضا نیکفر، افشین حقخواه و بهروز قراپنجه و دوستان دیگر و نزدیکانی که در زایش و همنشینی کلمات این کتاب، یاریام کردند.
آرش نصرتاللهی