در کتاب هشتم مجموعه گمشدگان، دوقلوی تازهی یونا باید به زمان سفر کند و با بدترین دشمن خواهر و برادرش روبهرو شود تا بتواند آینده و خانوادهاش را نجات دهد.
پس از چند بار سفر به گذشته و پیدا کردن هویت واقعیاش، یونا فکر کرد همهچیز را درست کرده است، اما برخی از کارهایش پیامدهای غیرمنتظرهای داشت. والدینش و بسیاری از بزرگسالان دیگر همچنان در نوجوانی گیر کردهاند. خودش نیز برادر دوقلوی همسان تازهای به نام جردن پیدا کردهاست.
این موضوع همان اندازه که برای یونا عجیب است، برای جردن نیز گیجکننده است. چگونه همهی افراد خانواده او را میشناسند، اما او هیچ یک از آنها را نمیشناسد؟ چگونه خواهر کوچولویش کاترین با مهارت از سفر زمان حرف میزند و مردم به او احترام میگذارند؟
چند حرکت تند و ناگهانی جردن همهی آنها را به آینده میفرستد و با خطر روبهرو میکند. آیا او تنها کسی استکه میتواند آنها را یک بار برای همیشه نجات دهد؟