روزی یک ماهی گیر برای صید ماهی کنار برکه آب میره و تور خود را در آب قرار می ده، بعد از چند ساعت تعدادی ماهی و خرچنگ صید می کنه، در هنگام عصر که خسته شده بود تصمیم میگیره که برای آخرین بار تور را پهن کنه و بعد از آن به خانه بره،هنگام کشیدن تور یک ماهی کوچولو نقره ای به دام ماهی گیر می افتد. ماهی گیر ماهی نقره ای و بقیه صیدهای خودش رو جمع میکنه تا به خانه برود. ناگهان یک صدایی میگه ماهی گیر من را به آب برگردان، ماهی گیر این طرف و آن طرف رو نگاه میکنه ولی کسی رو نمیبینه، با خودش میگه حتما خیالاتی شدم و دو باره مشغول جمع کردن میشه، دوباره همون صدا همون جمله رو تکرار میکنه، وقتی که دقت میکنه میبینه ماهی نقره ای داره حرف میزنه....