
یک قدمی مرگ
خیابان وحشت -۳
نسخه الکترونیک یک قدمی مرگ به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره یک قدمی مرگ
لوک، ریسوس، کلو و دستِ رامن نودل پشت سنگ قبر بزرگی در گورستان پنهان شدند و بینام و نشان را تماشا کردند که به درِ پرنقش و نگار مقبرهی خانوادگی اسنیر نزدیک میشد. نگهبان تنومند با انگشتان پهن و کلفتش به در تقه زد. بعد از چند لحظه، ورودی مقبره باز شد. بینام و نشان به درون خزید و در روی پاشنه چرخید تا بسته شود. رامن نودل به شانهی لوک زد و به جمجمهای اشاره کرد که همان نزدیکی افتاده بود. لوک جمجمه را برداشت، دو انگشتش را داخل کاسهی خالی چشمهای جمجمه، و انگشت سوم را داخل سوراخ دماغ جمجمه کرد. خیلی جدی حواسش را جمع کرد و جمجمه را مثل توپ بولینگ به طرف درِ مقبره پرت کرد، و درست قبل از آنکه در به طور کامل بسته شود، جمجمه لای در و چهارچوب آن قرار گرفت. لوک آهسته گفت: «بیایید.» جلوتر از بقیه به طرف مقبره رفت. وقتی از در میگذشت، رو به کلهی بیپوستِ لای در گفت: «ممنون!» جمجمه گفت: «قابلی ندارد. در هر صورت امروز خیال نداشتم که خیلی کار کنم. فقط میخواستم یک کم بنشینم و به یک چیزی ـ حالا هر چیز که باشد ـ فکر کنم. خیلی طولش ندهید؛ نمیخواهم کارم به خاکستر ختم بشود!» داخل مقبره تاریک بود. ریسوس سعی کرد از داخل شنلش یک چراغ قوه بیرون بکشد، اما فقط توانست یک پیچگوشتی، یک تکه پنیر گندیده و یک کیک فنجانی گیر بیاورد. گروه نزدیک هم بودند تا گم نشوند و در همین وضعیت تا عمق مقبره پیش رفتند.
نظرات کاربران درباره یک قدمی مرگ