در این کتاب توضیح میدهم که چگونه هاروارد و سایر دانشگاههای بزرگ ما، دیدشان را نسبت به هدف اساسی تحصیلات دوره کارشناسی از دست دادهاند. آموزش به معنی تدریس تاریخها، فرمولها، قوانین، اسامی و مکانها نیست. در واقع آموزش بههیچوجه محدود به تدریس کلاسی نمیشود. یادگیری در دانشگاههای تحقیقاتی بزرگ گاهی عالی است و گاهی هم نیست، ولی فارغالتحصیلان این کالجها چه کلاسهای خوبی را گذرانده باشند، چه کلاسهایشان بد بوده باشد، وقتی پس از مدتی دفتر و دستنوشتههایشان را نگاه میکنند، میفهمند تقریباً هیچکدام از اعداد و ارقامی و شکلهایی را که آموختهاند، ملکۀ ذهنشان نشده است. آنها احتمالاً یک آموزگار خوب را خیلی بهتر از آنچه به ایشان آموخته است، به خاطر خواهند آورد. با این وجود، فارغالتحصیلان میگویند در کالج چیزهای زیادی آموختهاند. به گفتۀ یورگه دومینیگوئز آموزش لیبرال چیزی است که پس از فراموشکردن چیزهای اولیهای که به شما آموخته بودهاند، همچنان در ذهن شما باقی مانده است. با چنین معیاری، فارغالتحصیلان کالجهای امروزی چه چیزی را با خود از دانشگاه به یادگار میبرند؟