داستان جایی آغاز میشود که جوانکی که شخصیت اصلی داستان است شروع به روایت قصهی زندگی خودش در سالهایی که در کوچهها و خیابانهای اسلو با شکم گرسنه سرگردان بوده است میکند. او اسلو را میداند، جایی که تنها برای او گرسنگی و سرگردانی به همراه داشته است. کتاب در چهارفصل نوشتهشده است که در هر فصل با افرادی کموبیش مرموز ملاقات میکند. یکی از برجستهترین این افراد زنی به نام «لایالی» است که باهم درگیر رابطهی عاطفی مختصری میشوند. شخصیت اول داستان در طول کتاب دائماً با گرسنگی دستوپنجه نرم میکند. او پول اندکی از راه ن وشتن مطالبی برای روزنامهها و گاهی هم گدایی و دزدی به دست میآورد اما بااینهمه نمیتواند خودش را از گرسنگی در اسلو قرن نوزدهم راحت کند...