بیش از پانزده سال است که با نوشتههای فرانکل آشنایی دارم. آشناییام با این نوشتهها از بیمارستان معتادان ونک شروع شد. یاد و روانش بهخیر باد، بیماری که کتاب حاضر را به من هدیه کرد. آن روزها باد غرور جوانی امکان لذت روحانی از زندگانی نمیداد. سالهای آخر دانشکده را میگذراندم و از دوگانگی فکری مادیگرایی و معنویگرایی در رنج بودم. نمیدانستم در آینده چگونه با بیماران روبهرو شوم. آیا طبابت را صرفاً حرفهای نانوآبدار بدانم، یا آنکه از نان و آب حرفهی پزشکی چشم بپوشم و تنها به تسکین آلام جسمی و روحی بیماران توجه کنم؛ اصولاً کار من بهعنوان پزشک چه معنا دارد؟ آیا بهکار بردن تمام فوتوفنهایی که در دانشکده آموختهام، کار طبابت را تمام میکند؟ آیا پزشک باید نقشی ویژه داشته باشد؟
در مقاله چهارم چهار مقالهی نظامی عروضی در علم طب و هدایت طبیب میخوانیم:
طب صناعتی است که بدان صناعت صحت در بدن انسان نگاه دارند، و چون زایل شود باز آرند و بیارایند او را به درازی موی و پاکی روی و خوشی بوی و گشادگی. اما طبیب باید که رقیقالخلق، حکیمالنفس، جیدالحدس باشد. و حدس حرکتی باشد که نفس را بود در آراء صائبه، اعنی که سرعت انتقالی بود از معلوم به مجهول، و هر طبیب که شرف انسان نشناسد رقیقالخلق نبود، و تا منطق نداند، حکیمالنفس نبود، و تا مؤید نبود به تأیید الهی جیدالحدس نبود، و هر که جیدالحدس نبود به معرفت علت نرسد...
... تا تأیید الهی به استصواب او همراه نبود فکرت مصیب نتواند بود و تفسره را نیز همچنان الوان و رسوب او نگاهداشتن و از هر لونی بر حالتی دلیل گرفتن نه کاری خرد است. این همه دلایل به تأیید الهی و هدایت پادشاهی مفتخرند....
... و تا طبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسد در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد، و علت نشناسد، و چون علت نشناسد، در علاج مصیب نتواند بود...
بهکاربردن تمام فوتوفنهای پزشکی به معنای انجام طبابت نیست؛ حرفهی پزشکی صرفاً چهارچوبی بهدست میدهد که پزشک در این چارچوب، بهطور مدام مجالهایی مییابد تا از راه تمرین مهارتهای حرفهای خویش ارضا شود. معنای کار پزشک در آنچه وی در ورای وظایف پزشکی خالص خود انجام میدهد نهفته است. این معنا همان چیزی است که پزشک بهعنوان یک شخصیت، بهعنوان یک موجود انسانی در کار خود اقامه میکند و موجب میشود تا هر پزشک، برای خویش نقشی ویژه داشته باشد.
در تمام اعمال طبی، مسئلهی اصلی حفظ سلامت یا بازیابی آن است. مشکلات ارزشی اعمال طبی تنها در رابطه با درد بیدرمان با وجود شرایط خودکشی، با درنظرگرفتن عملهای جراحی پرخطر، حادتر میشود ــ ولی آیا کار پزشک تنها به درمان جسمی محدود میشود؟ آیا هنگامی که جراح، عمل قطع عضو را به پایان میرساند و دستکش از دست درمیآورد، کارش پایان یافته است؟ آیا اگر همین بیمار به علت آنکه معلول شده است، اقدام به خودکشی کند، مسئول کیست؟ و درمان جراحی قطع عضو به چه درد میخورده است؟ آیا هر پزشک نباید برای بیمارش تکیهگاهی روحانی تهیه ببیند؟
با این افکار بود که با کتاب «پزشک و روح» دکتر فرانکل آشنا شدم. با مطالعهی این کتاب بود که دریافتم هیچ پزشکی نباید شخصی را که در نومیدی دست و پا میزند به حال خود رها کند، یا زندگی انسانی را فدای اصول نماید. پزشک نباید اجازه دهد بیمار سقوط کند.
حرفهی پزشک، امکاندادن به بیمار، در دسترسی به تصمیمات است؛ او باید ظرفیت بیمار را برای اتخاذ تصمیم افزایش دهد.
آن که خود را پزشک میداند و از فلسفه تهی است و از آن چیزی نمیداند، موجودی عاجز است؛ ولی باید پرسید آیا پزشکی که خود را در حد فیلسوف میداند، اجازه دارد دیدگاههای فلسفی خود را در درمان اعمال کند؟
فرانکل خود معتقد است که:
«هر پزشک خوب ناآگاهانه معنادرمانگر است. ولی اگر معنادرمانی چیزی بیش از آگاهساختن، روشنکردن و روش شناختن را عرضه نکند ــ که پیش از این با کشف و شهود و بدیههسازی حاصل میشد ــ باز هم بهخودیخود دستاوردی ارزشمند است. زیرا، تنها همین واقعیت در خودآموختن و آموزشپذیر بودن کافی است.»
و به این ترتیب است که دکتر فرانکل معنادرمانی را وظیفهی هر پزشکی میداند و رشتهای دیگر از پزشکی را با آن همراه میکند که در اصطلاح «روحانیت پزشکی» نامیده میشود. وی خود دراینباره میگوید:
«آنگاه که معنادرمانی یا تحلیل وجودی را بهکار میبریم، پزشک هستیم و آرزومندیم پزشک هم باقی بمانیم. ما خیال رقابت با روحانیون را نداریم. ولی میخواهیم دایرهی فعالیت پزشکی را گسترش دهیم و تمام امکانات درمان طبی را در دسترس داشته باشیم.»
بهاینترتیب با خواندن کتاب «پزشک و روح» دکتر فرانکل معنای کارم را یافتم. بارها این کتاب را مطالعه کرده و از آن لذت بردهام و دریغم آمد که هموطنانم از قرائت این کتاب جالب بهره نبرند.
از جنگ جهانی دوم به بعد، مکتب جدید رواندرمانی ــ یعنی روانپزشکی وجودی ــ مورد توجه جهانیان واقع شده و در افکار مردم تأثیر فراوان گذاشته است. بسیاری از صاحبنظران این رشته را بارآورترین پیشرفت در زمینهی پزشکی از بعد فروید و آدلر میدانند. معنادرمانی یا تحلیل وجودی یکی از جنبشهای اساسی در چارچوب درمانی جدید است.
بنیانگذار این رشتهی علمی دکتر ویکتور فرانکل، روانپزشک نامی است که مدتها رئیس بخش اعصاب درمانگاه چندمنظورهی وین بود. او استاد بیماریهای اعصاب و روان دانشگاه وین نیز بهشمار میآمد. دکتر فرانکل چهارده کتاب به رشتهی تحریر درآورده است که همه به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند. از میان این کتابها، کتاب حاضر از این نظر که فلسفهی تحلیل وجودی و معنادرمانی را آشکار میکند و سرشار از مباحث شیرین فلسفی است، اهمیتی خاص دارد.
دکتر فرانکل در این کتاب بهگونهای جالب توجه این روند جدید روانپزشکی اروپایی را به تصویر میکشد، رشتهای جدید که مورد توجه مکتب پزشکی امریکا هم قرار گرفته است.
دکتر فرانکل به سال ۱۹۰۵ در وین زاده شد و در همان شهر تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهی پزشکی و فلسفه تا اخذ دکترا ادامه داد. او تمام سالهای جنگ جهانی دوم را در اردوگاههای کار اجباری آشویتس و داخائو گذراند، و آنگاه که از اردوگاه رها شد غمگنانه دریافت که همهی اعضای خانوادهاش از میان رفتهاند.