...که نگاهش مواج و پر از دریاهای صاف و بیکران است. بدون اغراق و گزافهگویی حتی وسیعتر و عظیمتر از دریا. دل او از جنس مروارید و یاقوتهای قشنگ ساحل است. او پری رخسار است و هیچ همانندی ندارد. او مهربانی ابرهای خدا است و بس. او گل است اما حسابش از تمام گلهای دیگر جدا است. او از همهی چیزها و افراد جهان بهتر است. او بهترین است. حالا که او هست شبها قبل از خواب با هم که بیدار هستیم، با هم حرف میزنیم و شاد میشویم. حالا من و او یکدیگر را محکم در آغوش میگیریم. در همه چیز به هم کمک میکنیم، بزرگترین ترسها و اسرارمان را بههم میگوییم و سپس گوش میکنیم. اما یکدیگر را قضاوت نمیکنیم؛
حالا نفسهای گرم اوست که در زمستان خانه را گرم میکند. او جذابترین فردی است که تا به حال دیدهام. وقتی که او متعجب میشود، دهانش مثل چشمهایش گرد میشود؛ درست مثل ماهی. هنگامی هم که عصبانی میشود، بی درنگ لبهایش را بههم میفشارد و ابروهایش را درهم میکشد و در آخر چشم غرهای میرود ولی بعد از چند ثانیه چهرهاش را نمیتواند کنترل کند و دوباره زیر خنده میزند. او بهقدری مهربان است که وقتی میخواهد من او را بغل کنم، روی صندلی میرود تا هم قد من شود تا مبادا من خم شوم و اذیت شوم! به معنای واقعی یک روح در دو جسم.