قورباغه روی تیکه سنگش کنار برکه نشسته بود و آفتاب میگرفت که یک چیز قرمز رنگ، از لابه لای علفزارِ بلند توجهش رو جلب کرد.
قورباغه که داشت به این فکر میکرد اون چی میتونه باشه، فوری از جاش پرید و به سمتش رفت تا از بتونه نزدیکتر ببینه.
نزدیک شد و دید که اون چیزِ قرمز، یک گل قرمز رنگه که لابهلای چمنها رشد کرده، انگار که روییده بود تا اون رو خوشحال کنه.
قورباغه با سرعت اونجا رو ترک کرد و خیلی زود با دوستهاش برگشت.