
گانگستر خیارشور
ماجرای کمیسر کلیکر - ۸
نسخه الکترونیک گانگستر خیارشور به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره گانگستر خیارشور
دو لنگهی دروازهی بزرگ از هم باز شد و مینیبوس سبزرنگی با پنجرههای کوچک میلهدار، دو زندانی را از حیاط زندان بیرون برد. کنار راننده دوتا نگهبان یونیفورمپوش و مُسلّح نشسته بودند. آنها مسئول انتقال زندانیها به ندامتگاه دیگری بودند. صبحِ خیلی زود بود. فریدولین لویشته با کجخلقی غرولند کرد: «دارم بالا میارم. انگار ماهیِ نیمپز خوردهم.» او مرد تنومند و خپلی بود، اما بعد از گذراندن یک سال حبس، دیگر رنگ چهرهاش پریده بود. کنوت کنیتر چشم از خیابان برنمیداشت، اما از همسلولیاش پرسید: «دلآشوبهت برای چیه، فریدو؟» «برای منتقلشدنمون، رئیس. زندونش بدجایی نبود.» کنوت کنیتر در جوابش گفت: «اصلاً زندون یعنی جای بد.» او دقیقاً نقطهی مقابل فریدولین لویشته بود: بلندقد، نیرومند و پرانرژی. صورتش گونههای استخوانی برجستهای داشت با چین و چروکهای عمیق. «باشه رئیس. ولی اگه بد آوردیم، چی؟» کنوت کنیتر آهسته زیرلب گفت: «بعید میدونم.» فریدولین لویشته آه سنگینی کشید. «اگه توی بند با دار و دستهی ادی در نمیافتادی با نامههای بدون امضا به مرگ تهدیدمون نمیکردن. اون وقت دیگه هیچ بهانهای نداشتن که بخوان ما رو بفرستن به یه زندون دیگه... حالا خدا کنه از چاله توی چاه نیفتیم!» «باش تا ببینی فریدو! حالا هم برای چند دقیقه اون فکّت رو ببند. باشه؟» «باشه رئیس!»
نظرات کاربران درباره گانگستر خیارشور