ماهبانو دختری از دیار دلیر مردان شجاع ایران زمین، دختری که چهره لطیف و زیبایش نقشی از بازتاب نور مهتاب را در برداشت با پوستی همچون گلبرگهای گل یاس با قامتی ظریف و برازنده و دستانی که از هر انگشتش هزاران هنر میریخت.
ماهبانو در خانوادهای از تبار قید و بندها و سنتهای قجری پا به عرصه وجود گذاشته بود. تنها دختر میرزاباشی دربار و مادرش امینه خاتون از زنان اصیل و باتقوای آن زمان بود. امینه خاتون چهار پسر زائیده بود و در آرزوی داشتن دختری به سر میبرد تا همدمی باشد برای لحظات تنهایی و بیمادریش تا التیامبخش روح و روانش گردد. در دوران بارداری دعا و نذر و نیازهایی برای برآورده شدن آرزویش کرده بود. خدا هم به ندای قلب او گوش داد و دختری به او عطا کرد تا قلبش آرام گیرد. آن زمان که وقت زایمان فرار رسید و درد بر او چیره گشت، او را به اتاقی که از قبل برای زایمان مهیا کرده بودند بردند و آنگاه به دنبال بدری خانم مامای دربار فرستادند. سپس به میرزا که در کاخ شاهزاده مشغول رسیدگی به امور مالی دربار بود خبر دادند. میرزا با عجله دفتر و دستک را بست و خود را به خانه رساند. در خانه جنب و جوشی برپا بود. در گوشهای از اتاق، روی چراغ، آب درون قابلمههای بزرگ مسی قلقل میکرد. کنار رختخواب امینه خاتون تعداد زیادی ملافه سفید با کاسه- های مسی پر از آب و چند خشت خام نمایان بود. صدای فریاد ناشی از درد زایمان فضای خانه را فرا گرفته بود و دل را میآزرد. خدمتکاری قرآن بر سر دعا میخواند.
از نظر من این داستان عالی هست من خیلی از این داستان خوشم اومده نظر منو میشنوی این داستان رو بخونید پنج ستاره خیلی کمه این داستان بهترین داستانی که من خوندم
2
اصلا جالب نبود خیلی ابتدایی و بچهگانه بود یاد قصه های کودکان افتادم هیچ هنری درش نبود قصه های کوتاه بی محتوا و بسیار تکراری ...
5
بنظر من عالی بود... احساسی و بالطافت نوشته شده بودن و من کاملا میتونستم درک کنم... خیلی دوست داشتم ??
4
عالی. قلمش نو بود ولی به زیبایی نوشته بود. همه داستانهاش جذاب بود. پیشنهاد میکنم