یک مکزیکی پنجاه جریب زمین بایر و پوشیده از بوتههای خاردار گرمسیری به من فروخته بود. بیست و پنج پزو نقد به او داده بودم و قرار شده بود بقیه پول را موقع دریافت سند مالکیت بپردازم.
برای خودم یکجور کومه بومی ساختم و مشغول شخم زدن زمین شدم که البته در دل جنگل کار آسانی نبود. با این همه، سعیام را میکردم.
طولی نکشید فهمیدم تنها سفیدپوست منطقه نیستم: نزدیکترین همسایهام دکتر کرامولنامی بود که برای رفتن به خانهاش یک ساعتی با اسب راه بود...