وقتی فرودو به خود آمد هنوز حلقه را نومیدانه در چنگ میفشرد. کنار آتش دراز کشیده بود. دیوانهوار پرسید: چه اتفاقی افتاده؟ پادشاه رنگ پریده کجاست؟
از شنیدن صدایش چنان خوشحال شدند که مدتی در پی جواب دادن به پرسشهایش نبودند...
به محض آن که هوا کاملا روشن شد، شتابان غذایی خوردند و بار و بندیلشان را بستند.
در جهت جنوب راه افتادند؛ جایی که ترولها زندگی میکردند و مسیر بسیار خطرناک بود...