والک نگاهی به آشفتگی میز کار موگکان انداخت و آهی کشید. روزها زمان لازم داشت تا تمام ورقهای روی میز را بررسی کند، اما فرمانده اَمبروز از او خواسته بود تا نقش همدستی موگکان در توطئه ژنرال بِریزِل برای به دست گرفتن قلمرو ایژیا را بررسی کند. توطئههایی که با زندانی شدن بِریزِل و مرگ موگکان، خنثی شده بودند و حال تنها مشکل او، کلافگی پایاندادن به کارهای ناتمام بود.
همانطور که والک مدارک و یادداشتهای روی میز را بهدقت بررسی میکرد، جزئیات وحشتی که موگکان برای یتیمان تحت سرپرستی بِریزِل به وجود آورده بود، وی را منزجر کرد. متعجب بود که چطور یِلِنا از شکنجه جادویی موگکان جان سالم به دَر برده بود و اینکه یک جادوگر خشن با نام سیتیا، چهارده سال بیاطلاع او در ایژیا زندگی کرده و او را دچار چنین دردسر بزرگی کرده بود. اینکه بِریزِل به موگکان پناه داده بود، نمیتوانست بهانهای برایش باشد. او فرمانده امنیت کل ایژیا بود؛ و وظیفه او این بود که از این موضوعها آگاهی داشته باشد.
بچهها شکنجه شده بودند!...