ساطور! خودش است! از ساطوری که ماریای بهقولی متوفی، با آن شاخهها را میبرید هیچ اثری نبود. بعد یادم آمد که وقتی پیش جنارو بودم روی هیزمهایی که کنار کلبه کپه شده بودند یک ساطور دیده بودم. کلی هیزم آنجا بود، پس چرا ماریایی که هنوز متوفی نشده بود، رفت هیزم بشکند، درحالیکه کلی هیزم داشتند؟ آنموقع بود که به فکرم رسید ماریا ناپدید نشده، خودش را ناپدید کرده. منظورم این است همانجوری که مردم محلی اینجا میگویند، یکهو بلند شده و رفته است.